شعر
در مورد تنهایی,شعر در مورد تنهایی و غم,شعر در مورد تنهایی خدا,شعر در
مورد تنهایی از حافظ,شعر در مورد تنهایی کوتاه,شعر در مورد تنهایی و
غربت,شعر در مورد تنهایی عاشقانه,شعر در مورد تنهایی و سیگار,شعر در مورد تنهایی و خدا,شعر در مورد تنهایی و باران
در
این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد تنهایی برای
شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه
نمایید.امیدواریم این مطلب تنهایی شما را تسکین دهد.من در این دلواپسی ها
نشسته ام تنها…. می خواهم با تو سخن بگویم…. می خواهم باز چهره ات را با
همان لبخند کودکانه ببینم… می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم
می شود… شعر هایم ناتمام ماندند…اسیر دلتنگی شدم من… و خواب
مرا به رویای با تو بودن می رساند… کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود…
اما..غصه ای نخواهم خورد…اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد… حرف
های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می
کنم… پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی
سرنوشت می اندیشیم.
همه را کنار میگذاری
و دلت میخواهد
همان که کنارت گذاشت
مزاحم تنهایی ات شود..
هواهای
دونفره را
تنهایی قدم زدیم
با
یاد کسانی
که
هوای ما را نداشتند..
و بعد از تو دلم از عطش عشق طغیان کرد
گاه از دو روزنه ی رخسارم
گاه در نگاهی پوچ در تاریکی شب هایم
گاه در باز دمی اندوهناک که با زحمت
از قفس آزاد شده و پایانش خدا را شکر می گویند
و گاه در وجودم که به هیچ پایانی نمی رسید مگر تنهایی
می بینی ای لحظه های خالی از احساس تهی
می بینی که چه صدای خرد شدن دست های خزان شده اش
در دست های تنهایی کسل آور است و تو را نیز بی رمق می کند
آه ، پس او چه می گفت ؟
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
هرکس به میزانی که تنهایی نیاز دارد
عظمت دارد و بی نیاز تر است
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
من آن گلبرگ مغرورم نمی میرم ز بی آبی
ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی
عشق من تو باش
نه برای اینکه در این دنیای بزرگ تنها نباشم
تو باش تا در دنیای بزرگ تنهایی ام تنهاترین باشی
بلندترین شاخه ی درخت
یک واژه را خیلی خوب می فهمد و آن هم تنهاییست
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفا کمی آغوش برایم بفرست
شب من پنجره ای بی فردا
روز من قصه ی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهی ام ، ماهی دور از دریا
بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم
افق را به مهمانی پونه دعوت کنیم
بیا مثل پروانه های غریب نیاز
به مهتاب شب های تنهایی عادت کنیم
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهایی ا م را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
درد غریبیست تنهایی و بی کسی
امان از دلی که دلبر ندارد
تو آسمان دنیا هر کسی ستاره ای دارد
چرا وقتی نوبت ماست آسمان جایی ندارد
هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرف های خود را با او بزند،
آزادانه و بدون رودربایسی و خجالت،
به راستی انسان از تنهایی دق می کند!
ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻋﺸﻘﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ!
ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﻮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺩﻭﺳﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﺰﯾﻨﻢ…
زندگی چون قفس است
قفسی تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است دم غفلت آن زندانبان
و سپس بال و پر عشق گشودن
بعد از آن هم پرواز
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید..
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی،
بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت
دیوار را خراب میکند!
باید به فکر تنهایی خودم باشم.
دست خودم را میگیرم و
از خانه بیرون میزنیم.
در پارک،
به جز درخت،
هیچکس نیست.
روی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم،
تا پارک،
از تنهایی رنج نبرد!
دلم گرفته،
یاد تنهایی اتاق خودمان میافتم،
و از خودم خواهش میکنم،
به خانه باز گردد ..
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشکتمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
میزنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشه بیتابی ام
میروم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم
تنهاییم را به گردن هیچکس نمی اندازم
گردن هیچکس تاب این همه سنگینی را ندارد !
مثل آتیش تو صحرا / یا که طوفان تو دریا
مثل ظلمت توی شب ها / جون به لب موندم و تنها
پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا ، دلم تنهاست
غربت آن نیست که تنها باشی / فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب / در به در ، در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل من و دل / در میان همه کس یکه و تنها باشی
وقتی که تنهایی میاد ، حس می کنم که بی کسم
ثانیه ها نمی گذرن ، هیچ موقع فردا نمیآد
دلم دیگه زندگی رو با اینهمه درد نمیخواد
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم
کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
کاش بودی و دلم تنها نبود
تا اسیر غصه ی فردا نبود
کاش بودی تا برای قلب من
زندگی اینگونه بی معنا نبود
با من حرف بزن
من تنها تنهایی هستم
که جز تو
کسی نمی تواند شریک تنهاییم باشد
با من حرف بزن
که من تنها صدایی هستم
که بی تو در سکوت خود خیره میشوم
با من حرف بزن
که روزگارم نه که نمی گذرد
که تمام دنیای من بی تو جمعه میگذرد.
هر چقدر هم که بگوییم:
مردها فلان
زن ها فلان
یا تنهایی خوب است
و دنیا زشت است؛
آخرش روزی قلبت
برای کسی تندتر می زند…!
تو اگر می دانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از منِ خسته نمی پرسیدی
آه ای مَرد چرا تنهایی..؟
جای تو خالی ست!
در تنهایی هایی که مرا
تا عمیق ترین دره های بی قراری
می کشانند
جای تو خالی ست
در سردترین شبهایی
که لبخند های مهربانی را به تبعید می برند…
جای تو خالی ست
در دریغ نا مکرری
که به پایان رسیدن را فریاد می کنند
جای تو خالی ست
در هر آن نا کجایی!
که منم …
تو می روی
این شهر غریب تر از هر روز
آلوده تر از تنهایی
آدم هایش
در پشت یک پنجره پر از انتظار
خفه می شوند
تو می روی
دلتنگی
خودش را توی کافه ها
دود می کند
تو می روی
و شهر و پنجره ها و آدم ها را
روی آخرین سطر این شعر
حلق آویز می کنی.
یاد گرفتهام تنهایی را
ماهرانه پشت روزنامهای
پنهان کنم
اما از مهتاب
که بوی شانههای تو میداد
چیزی را نمیتوان پنهان کرد.
تمام جادههای جهان را
به جستجوی نگاه تو آمدهام پیاده
این تو و این پینههای پای من
حالا بگو در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمیخواهی؟
تنهایی
مهربانم کرده است
شبیه سربازی که
از روی برجک دیده بانی
برای تک تیرانداز آن سوی مرز
دست تکان می دهد…
نگو که تنهایی ام را از بر میخوانی
یا شبم را از صبح میتکانی
نمیتوانی…
تو دوری
مشکلی نیست
من همانم که برای دیدن لبخندت
دنیا را قلقلک میدهم
بگذار جهان به من بخندد
تماشای لبخندت
آبروی من است…
آماده باش!
دیر شده، می دانم!
باید بیایم
باران را در چشم هایت بند بیاورم؛
به قلبت نفوذ کنم و
خاطره ی سالها تنهایی ات را پاک کنم!
باید هر چه عشق دارم
به پایت بریزم
بعد از تو
هیچ حسّی به دردِ من نخواهد خورد…!
آنقدر که دنیا را ریاضی می بینی
محاسبه بلد نیستم
بگو چقدر می ارزد
شکوفه ای که رو به تنهایی این اتاق
تبسم کرده؟
چقدر ضرب و تقسیم لازم است
تا بشود شر فاصله ها را
از روی زمین کم کرد؟
بگو هر صد کیلومتر چقدر می سوزاند
پرنده ای که
راه لانه اش را گم کرده؟
تنهایی
خیابانی است
که با تو
از آن عبور می کنم
اما
در میان راه
دستم را رها می کنی
و من می مانم وُ
بوق ممتدی
که گوش زندگی ام را
کر می کند…
نمیدانم
در کجای عشق، ایستادهام!؟
خوب است یا بد؟
اما دلم دیگر برایت
تنگ نمیشود،
نمیتپد!
نمنم
به لطفِ گریه
از “غم” گذشتهام…
من به تَرکِ عادتها
عادت کردهام؛
بر گشتهام
به اوّلِ اوّلِ آشنایی
به همان روزهای بی”تو”یی
تنهایی.. تنهایی.. تنهایی…
خدا بعضی ها را
از چشمهایشان آفریده
اول چشمهای مرا آفریده مثلا
بعد زل زده توی مردمکهایم
و با خودش گفته
باید چیزی شبیه باران بیافرینم
که دست از سر این دو تا دایره ی محزون برندارند!
بعد
برای چشمهایم صورتی کشیده
دست
پا
قلب
و گفته این آدم حتما باید زن باشد
ابْر مونثی
که یک عمر ببارد
گاهی
سر بر شانه ی کوهی
و گاهی
در عمق تنهایی…
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شب های مستی
صبح تا شب این شده کارم، که واسه چشات بیدارم
تو خدای عاشقایی، تو تموم کس و کارم
تو به داد من رسیدی، وقتی تنهاییم وُ دیدی
تو نذاشتی برم از دست، اگه چیزی هم هنوز هست.
شب اگر باشد و
مـِی باشد و
مـن باشم و تـو
به دو عـالـم ندهم
گوشـهی تنـــهایی را …
تو آفتابی
هرصبح
می تابی برپنجره ی خیالم
و نورمی پاشی
روی سایه ی تنهایی ام
امروز را
عاشقانه بتاب رؤیای من!
سفرهای تنهایی همیشه بهترند
کنارِ یک غریبه مینشینی
قهوه ات را میخوری
سرت را به پشتی صندلی
تکیه میدهی تا وقت بگذرد
به مقصد که رسیدی
کیف و بارانی ات را بر میداری
به غریبه ی کنارت
سری تکان میدهی و میروی
همین که زخمِ آخرین آغوش را
به تن نمیکشی
همین که از دردِ خداحافظی
به خود نمیپیچی
همین که تلخی یک بغض را
با خودت از شهری به شهری نمیبری
همین یعنی سفرت سلامت…
شاخه ای تنها بودم
نه می فهمیدم
زمین چیست
نه آسمان!
تو راست می گفتی
تکرار، بلای جان هر آغوشی ست
آن روز ها
ما فقط برای هم حجم بودیم
و تمام دوستت دارم ها
حرف بودند
بگذریم…
خواستم بگویم
اولین شب تنهایی
زیاد سخت نبود
دارم بدون تو صبحانه می خورم.
اینکه شمعدانی را “جانم” صدا می زنم،
دست خودم نیست
همیشه فکر می کنم که گلها را
تو به دنیا آوردی
به گلهای مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو
نگاه کن
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من.
نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی
چه شود کز دلم امروز گره بگشایی
ور تو آیی نشود چارهٔ تنهایی من
که من از خوبش روم چون تو ز در بازآیی
به اعتبار همین شب ها زنده ام
وقتی تاریکی شان از حد می گذرد
تا بالاتر از سیاهی رنگی نباشد
و باز تنهایی بیاید
تکلیفِ شب هایم را روشن کند!
همیشه فکر می کردم بدترین چیزِ زندگی این است که در تنهایی تمام شود.
اما بدترین چیز، تمام شدن زندگی در میان مردمی است که به تو احساس تنهایی می دهند.
می دانی
سهم من از زندگی
همیشه واژه های خط خورده است …
تازه داشت باورم می شد نیستی
که دکمه ی پیراهنت را پیدا کردم …
تاول های تنهایی ام
عجیب درد گرفت …!
از برکه
به دریا بزن!
تنهاییاَت
بزرگ شده است مرد.
تنهایی هایی وجود دارد
که بالا و پایین تمام تنهایی ها هستند
و همه ی تنهایی های دیگر
میان این دو قرار میگیرند
دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم
برای این که آدم کسی را عاشقانه دوست داشته باشد
باید سخت به هیجان بیاید
وقتی بازی دو طرفه باشد ، ارزش انجامش را دارد
ولی اگر قرار باشد آدم به تنهایی بازی کند
بازی احمقانه می شود
تنهای ما
در یکدیگر
پناهی میجویند
و از تنهاییِ خویش
بیرون میآیند
و در تنهاییِ دیگری
غرقه میشوند
حالا دیگر
تنهایی ام آن قدر بزرگ که شده است
که می تواند دستم را بگیرد
و از تمام خیابان های شلوغ عبور دهد
حالا دیگر
تنهایی ام آن قدر عمیق شده است
که می تواند
مرا در خود غرق کند
حالا دیگر تنها نیستم
تنهایی با من است
درتنهایی
به همدیگرمی اندیشیم
درکنارهم نیز
به تنهایی ؟
حس میکنم
نیش ستاره را
در چشمم
طعم ستاره را
در دهانم
و طعم یک کهکشان تنهایی را
در جانم
آه ، باور کن
تنهایی زیاد هم سخت نیست
چیزهای بسیار بدتر از تنها بودن هم هست
هیچ چیز به اندازه تنهایی
غم انگیز نیست
تنهایی
نام بیهوده ی زندگی است
وقتی نباشی
تحمل تنهایی
کار سادهای نیست
چون
تنهایی قبل از تو
با تنهایی بعد از تو
زمین تا آسمان فرق میکند
تنهایی ام را دوست دارم
نه اینکه چون بی وفا نیست
نه اینکه چون خدا هم تنهاست
و یا در دلش دروغی نیست
نه …
تنهایی را دوست دارم
وقتی تو را به من می رساند
و در ازدحامت
شلوغ ترین نقطۀ دنیا می شود دلم
تنهایی را دوست دارم
میان من و تنهایی ام
ابتدا
دستان تو بود
سپس درب ها تا به آخر
گشوده شدند
سپس صورت ات
چشم ها و لب هایت
و بعد تمام ِ تو
پشت سر هم آمدند
میان من و تو
حصاری از جسارت تنیده شد
تو
شرمساری ت را از تن ات
بیرون آورده و
به دیوار آویختی
من هم تمام قانون ها را
روی میز گذاشتم
آری..
همه چیز ابتدا این گونه آغاز شد.
آدم های کمی هستند که می دانند،
تنهایی ِ یک نفر حرمت دارد .
همین طور بی هوا سرشان را پایین نمی اندازند
و بپرند وسط تنهایی آن فرد..!
چون خوب می دانند که اگر آمدند،
باید بمانند؛
تا آخرش باید بمانند؛
همین که چمدانت را بر می داری،
همه می پرسند می خواهی کجا بروی !?
اما وقتی یک عمر تنهایی،
هیچ کس از تو نمی پرسد کجایی !
انگار همین چمدان لعنتی،
تمام ترس مردم از سفر است!
هیچ کس از تنهایی تو نمی ترسد
دلگیرم از شهری که مسکین را نمیفهمد
شهری که درد شعر پروین را نمیفهمد!
شهری که صورت های غمگین را نمیفهمد
شهری که ((لااکراه فی الدین)) را نمیفهمد
وقتی دلم میگیرد از نامهربانی ها
وقتی دلم پر میشود از بد گمانی ها
حس میکنم باید غریب و بی نشان باشم
انگار میخواهد دلم در جمکران باشم
من دوست دارم هم رکاب آسمان باشم
میترسم از اینکه شبیه کوفیان باشم
بدکرده ام با خود ، خودم هم خوب میدانم
ای آسمان بیکران مشتاق بارانم
از کوله بار لطف تو اعجاز میخواهم
آقا ، دلی چون لحظه ی آغاز میخواهم
دیگربریدم مهربان ، همراز میخواهم
ای آسمان بیکران پرواز میخواهم
یارت نبودم سالها اما تو یارم باش
من شانه ای مردانه میخواهم… کنارم باش
از این جماعت از تمام شهر بیزارم
آقا غریب و خسته ام تنها تورا دارم
آقا پشیمانم من از رفتار و کردارم
آری پشیمانم برای چندمین بارم
پیمان شکستم بارها اما گذر کردی
حال من بیچاره را آشفته تر کردی
دلگیری از نامردی این مردم گمراه
با استخوانی در گلو سر میکنی در چاه
تنها تو از من خواستی یک قلب خاطر خواه
سهم من از تو آسمان ، سهم تو از من آه
دلخسته ای از جمعه های بی ثمر بودن
دلخسته ای از سالها بی همسفر بودن
در سهله یا در جمکران تنهای تنهایی
در اوج تنهایی به فکر غربت مایی
آقا شنیدم بارها وقتی که می آیی
حس میکنم دیدم تو را یک روز در جایی!
با اینکه از من ، از من بیچاره دلسردی
من خوب میدانم که روزی باز میگردی
روزی کبوتر میشوم در آسمان تو
پرمیزنم در آسمان بیکران تو
غرق محبت میشود دنیا زمان تو
شمشیر تو یعنی دو چشم مهربان تو
روزی جهانی میشود مجذوب نور تو
روزی خبرها میشود شرح ظهور تو…
شعر نو در مورد تولد خودم
جشن میلادت را به پرواز می روم
دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها
آسمانی که نه برای من
نه برای تو
که تنها برای “ما” آبیست . .
شعر در مورد ادم بی لیاقت
تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام
که به اندازه تنهایی لایق رفاقت باشد